- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و وفات حضرت خدیجه سلاماللهعلیها
تنهـا مگـذار ای نفـس تازه جهـان را در غربت آئیـنه دو چـشم نگـران را بردار سر از دامن رفتن که نگـیری از چـشمۀ بیـداری خلقـت هـیجان را بیتو چه کند فـاطـمه با کودکی خود مگذار سر شانهاش این بار گران را ای ثـروت اندوخـتهات عـشق محـمد با خود به دل خاک مبر گنج نهان را لبخـنـد بزن رو به پیـمبـر که ببـنـدند دو دوخترک لات و هبل چاک دهان را جای کـفن از یـار عـبا خواسـتهای تا آسوده کـند خـاطـرهاش خاطـرتان را هنگـام خداحـافـظی هـمسرت انگـار در بین عبا عشق نگه داشت زمان را شد خیره به روی تو که خوابیدهای آرام تا بیـشتـر از پیـش نبـیـنی خـفـقان را در شـعـب عـلـی ابن ابـیـطـالبِ فردا هر لحظه تحمل نکنی زخـم زبان را خوب است بخوابی و نبینی که بخوانند پروانۀ پر سوخـته زهـرای جوان را در روشـنی خـون دل کـوچه نـبـیـنی شش ماهگی گم شده با تیر و کمان را بر نیزه نبـینی غم هـفتاد و دو سر را پیشوپس این بغض گران شمر و سنان را در شأن شما پیـشکش آنگـونه نداریم در روضه بگیر ازمن دلسوخته جان را
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت خدیجه سلاماللهعلیها
تمام زندگیات خرج راه دین شده است حضور محکم تو سدِّ مشرکین شده است امیـر عالـم امـکـان عـلـیست دامـادت و نام فـاطمه با نام تو عجین شده است
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت خدیجه سلاماللهعلیها
بـانـوی طاهـا بـرتـرینی در نـجـابت ای مـادرِ صدّیـقه! هـستی با صداقت داراییات مهـرِ رسول اللهِ عشقست در راهِ او ارزش ندارد مال و مکنت ای جان بقـربانت هـمه عـالم خـدیجه مدح و ثنایت را خـدای عالمین گفت احمد تو را پشت و پناهی بهرِ دین گفت ای مـادرِ کـوثـر بـلـنـدا رتـبه هـستی ای مادرِ خـلقـت خدا شأنی به تو داد بر دامـنِ پـاکِ شـمـا خـیـرالـنـسا داد این ریشهها نشأت گرفـته از تو خانم ما را مرید شوهرت کن بانوی عشق از شیعـیان حـیدرت کن بانوی عشق مـادر بزرگِ حـضرت ارباب رزقی
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت خدیجه سلاماللهعلیها
او که الگوی ولایت محوری فاطمه است یا خدیجه حک روی انگشتری فاطمه است دستگیرش لطف بیحد خدیجه میشود هر که کارش بین عالم نوکری فاطمه است
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت خدیجه سلاماللهعلیها
تو آن زنی که فـلـک آسـتان تو بوسید حجاب و عصمت و تقوی به دور تو گردید تو آن زنی که خـداونـد انتـخـابت کرد فـروغ مهـر پیـمبـر به خـانهات تـابـید تو آن زنی که ز پاکی میان اهل قریش طلـوع زهـرۀ زهـرا ز دامـن تو دمـید تو آن زنی که مسلمان شدی نخستین روز سلام بر تو ز خالـق ز جـبرئـیل رسید تـمام هـستی تو هـدیه گـشت بر اسلام خـدا تـمـامی اسـلام را به تـو بخـشـیـد نـمانـده است بجـز آه در بـساطت اگر کـفن برای تو گـردید جـامۀ خـورشـید قسم به اشک پیمبر قسم به عـامالحزن که چـشم ابر هـمیـشه ز داغ تو بـارید
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
مـرا که گـدای تـو بـودم زمـانی ز چشمانت انداخت این بددهانی تو بـودی ولی بـندۀ خویش بودم تو را خواندم اما دلی نه! زبـانی من بیسـر و پا چـهها که نکردم تو میدانی اما چه میشد ندانی! کجا رفت آن گـریههای مناجات کجا رفت حالـم؟ کجایی جـوانی چـرا دل بـریـدم ز دنـیـای بـاقی چـرا دل نـکـنـدم ز دنـیـای فانی جز این میکـده جای دیگر ندارم چه خاکی کنم بر سرم گر برانی منو دوری از روضهها وای بر من تـمام است کارم عجـب امتحانی سرم گرم ایوان طلای نجف شد که انـداخـتـه بر سـرم سـایـبـانی برای علی فـاطـمه سوخت افتاد تـوان بـر عـلـی داد با نـاتـوانـی
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
تا ببـیـنم رحـمت پـروردگار خویش را میشمارم باز جـرم بیشمار خویش را روز و شب فرقی ندارد پیش من چون با گناه تیره کـردم آسـمان روزگـار خویش را هر زمستان رفت، آمد یک زمستان دگر چون به دست خود خزان کردم بهار خویش را هیچکس مانند تو خیر و صلاحم را نخواست کاش دستت میسپردم اختیار خویش را از همان روز ازل باید خـدایی میشدم در حریم یار میجُـستم دیار خویش را کاش دست مهـربانت سایهبان من شود تا بپـوشـانـم خـطـای آشکـار خویش را صحبت از عفو و بزرگی وکرامت میشود تا به سمت تو میاندازم گذار خویش را تو یقـیناً میشناسی خوبتر از من مرا من نمیدانم صلاح کار و بار خویش را عهد میبندم نباشم غافل از اعمال خود باز یادم میرود قول و قرار خویش را کاش میفهـمیدم این آلوده دل من نیستم حال که عمری کشیدم انتظار خویش را بس که سر زد از من رسوا خطا و اشتباه عاقبت از دست دادم اعـتبار خویش را پیله کرده نفس امّاره به جسم و روح من کاش روزی بشکنم قفل حصار خویش را آبـرو بخـشـیـدی و من آبـرو بردم فقـط در میان خلق کم کردم عیار خویش را خواب غفلت آمد و خود را به چشمم عرضه کرد در عوض دادم دل شبزندهدار خویش را چندقطره اشک ودست خالی وچشمان تر با خودم آوردهام دار ونـدار خـویش را بـیـن زنـدان گــنـاهـم یـاد تـو افــتـادهام تا مگـر پـیـدا کـنم راه فـرار خویش را »یا الهَ العالَمین إِغفِـر ذُنوبی بِالحُـسِین« هرچه باشم روی لب دارم شعار خویش را ای که با لبهای تشنه قتل صبرت کردهاند زینب از کف داده بعد از تو قرار خویش را
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
لـبـریز اشتـباهم با اشک و سوز و آه آمد به الـتـمـاس تو این عـبد روسیـاه مـحـتـاج یـک نـگـاه رئـوفـانـۀ تــوأم دارد تـمـام زنـدگـیام مـیشـود تـبــاه یارب نشد که بندگیات را کنم، ببخش رحـمـی نـما به بیکسیِ عـبد بـیپـناه بـیآبــرو ز غــفـلـت بـیانـتـهـا شـدم مشغـول خویش کرده مرا کثرت گناه صد بار اگر که توبه شکستم، مرا ببخش چـشـمِ امید بـسـته گدایت به یک نگاه هـسـتم گـدای خـانـۀ اربـاب بـیکـفـن آخر شـود نوکـر این خانه سر به راه حالم خـراب میشود از هجـر کـربلا قسمت نما روضه، شبی، کُنجِ خیمه گاه آیـد صدای مـادرِ پـهـلـو شـکـسـتهای بالای جـسم پاک شـهـیدی ز قـتـلگـاه
: امتیاز
|
مناجات ماه رمضانی و روضه حضرت زهرا سلام الله علیها
شکـر خـدا که دورۀ هجـران سر آمده مولا کجاست؟ بنده به این محضر آمده چه سفرهای خدا روی ما باز کرده است جـایی نـشـسـتـهایم که پـیـغـمـبـر آمـده در بــاز بـــود، در نــزده آمــدم خــدا امن یجـیـب؟ نیـمه شب مـضـطر آمده آن بـندهای که سر به هوا بود را نبـین این بنده را ببـین که چـنین با سر آمده بشکـن مرا دوبـاره دلـم را ز نو بساز لطـفـا ببـخـش، حـال که اشکـم درآمده گریه بهشت ماست، ز ما گریه را مگیر آخر بگو که چـیزی ازین بهـتر آمده؟ درمـان ما شکـسـتهدلان با رقـیه است چـادر تـکـانـده دارو و درمـان درآمده این سـیشـبه مرا بـده دست ابـوتـراب هر وقـت کار سخـت شده حـیـدر آمده مـا عـاقـبـت بخـیـر ولای عـلـی شـدیم خـورشـیـد ما ز گـوشه ایـوان بـرآمده افطار ما ز نان علی رنگ و بو گرفت نان پخـته و شـبـانه به پـشـت در آمده مـاه خـدا زیـارت کـربـبلا خوش است خـوشبـخـت آنکه در حـرم دلـبـر آمده این ماه قدر دارد و این قدر فاطمهست آن فـاطـمه که زیر عـبـا مـحـور آمـده یا رب کجا رواست که ناراحتش کنند وقتی کـرامـتـش به صف محـشر آمده یک سو بدست خود همه هیزم گرفتهاند یک سو به جای شیر خـدا کـوثر آمده محکم لگد زدند به در پهلویش شکست فـضه بـبـین چـهها به سـر مـادر آمـده این شعلههای در به خـیام پسر گرفت وقتی که میخ در به نظـر خنجـر آمده
: امتیاز
|
مناجات ماه رمضانی و روضه سیدالشهدا علیه السلام
نـانی به کـامِ مـا جـز نـانِ شـما نرفـته از این تـنـور خـالی، دستِ گـدا نرفته شکرخدا دوباره دعوت شدم به ماهش مهـمـانِ دلـبـریـم و دل هر کجـا نرفته مـاهِ خـدای حـیـدر، مـاهِ عـلـی رسـیده جـنّـت نـدیـده آنکـه ایـوان طـلا نرفـته
: امتیاز
|
مناجات ماه رمضانی و روضه سیدالشهدا علیه السلام
چشم خود را باز کن ای دل ضیافت را ببین سفرهاش اندازه دنیاست وسعت را ببین فکر سرمای زمستان باش فرصت اندک است از همین امروز فردای قـیامت را ببین صاحب سفره کریم است و به دنبال گداست تو فقط او را صدایش کن اجابت را ببین هر که هستی هر چه هستی بر کسی مربوط نیست سوی تو باز است آغوشش محبّت راببین گرچه خـیلی بیوفـایی دیـد اما بـاز هم دستگیری میکند از ما رفاقت را ببین معصیت میگیرد و خوبی به جایش میدهد در ازای قطره اشکی تجارت را ببـین در جهان فانی ما نیست خیری بیحسین نان خور شاه شهیدان باش برکت را ببین راه من سوی تـباهی بود سوی او نبود ناگهان چشمم به پرچم خورد قسمت را ببین نوکر عاصی او گر راهی دوزخ شود زود بانگی میرسد برگرد حضرت را ببین روز محشر که بیاید روضهخوان او خداست اشک ریزش مادرش زهراست هیأت را ببین تحت امرش بود باران و برای جرعهای اصغرش لب تشنه ماند، اوج مصیبت را ببین آه بعد از بوسه شمشیرها از صورتش دخترش نشناخت بابا را جراحت را ببین دشمن بیرحم بین یک طبق آورده بود رأس سالار شهیدان را اهتانت را ببین دخترش روی کبودش را نشان داد و بگفت بین من با مادرت حالا شباهت را ببین روی لبهای پدر وقتی که خون تازه دید روی لبهای خودش کوبید غیرت را ببین با لب خونی لب خونِ پدر را بوسه زد بعد از آن دق کرد آداب شهادت را ببین نیمههای شب شبیه فـاطـمه تـشیـیع شد روی دست عمههایش آه غربت را ببین
: امتیاز
|
مناجات با خداوند و روضه سیدالشهدا علیه السلام
مهربان! از دامن لطفت گریزانم هنوز بیـشتر از هر کسی آلوده دامـانم هنوز اعتمادی نیست بر ذکر و نماز و روزهام اعتمادی نیست یا رب چون به ایمانم هنوز بیسر و پا بودم و عزّت به من دادی ولی خوب پابندت نگشته پای لنگـانم هنوز درد دادی که بیـایم با تـو درد دل کـنم من به فکر مطّب و دارو و درمانم هنوز برنگشتم پیش تو سرخوردهام پیش همه از غرور نابجای خود پشـیمـانم هنوز ای که وقت غصهها فوراً به دادم میرسی میرسم پابوس سلطانم؟! نمیدانم هنوز سال ها دور همین خانه گـدایی میکنم نـوکـر آوارۀ شــاه خــراسـانـم هــنـوز بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا مست بوی سیبم ای ارباب و عطشانم هنوز اصغرت را برده بودی تا که سیرابش کنی در شگفت از تیزی آن تیر براّنم هنوز کربلا از هر زمینی داغ تر شد یا حسین من گلایه مند از آن ریگ بیابانم هنوز تشنه ماند و در کنارش آب، حیف و میل شد پس چرا نفرین نکردی؟! من که حیرانم هنوز آن لب خشکیده را ای کاش میشد بوسه زد غصه دار مادری گیسو پریشانم هنوز
: امتیاز
|
مناجات با خداوند کریم
خـطـا کـارم اما خدایا ببخـش من بینـوا را خـدایـا بـبـخـش اگر که همه توبههایم شکست اگر رشـته بنـدگیام گـسـست اگـر روسـیـاهـم اگـر که بـدم اگر جز درت درب دیگر زدم همه خلوتم پُر شد از جرم اگر نـمـانـد آبـرویـی بـرایـم دگـر من آنم که ترد از تو او را رواست که پیمان شکن را فراقت سزاست عـطا کردهای و خـطا کردهام وفـا کـردهای و جـفـا کـردهام اگـر اعــتــبـاری نـدارم دگـر در این جـمعـیت آبـرویم مبر تورا جان آن کشتۀ اشک و آه تو را جان آن بیکس قـتـلگاه
: امتیاز
|
مناجات ماه رمضانی با خداوند کریم
اگر این بارِ گـنه روز حـسابم باشد عـافـیت داشتـنم نیز به خـوابم باشد من اگر هیچ ندارم دل سوزان دارم همه ثـروتـم این چـشم پُـر آبم باشد پیـش مـردم همه آبرویم قـلابیست پرده پوشی تو عمریست نقابم باشد توبهام هیچ زمان توبه مـردانه نبود تا که احـیاگر این قلب خـرابم باشد بخـودم آمـدم اما چه کـنم پـیـر شدم سربه زیری ثـمر عهـد شـبابم باشد بگـذارید بـسـوزم نگـذاریـد ولی... دور افـتادنم از روضه عـذابم باشد شب قبرم دوملک را به نجف خواهم برد بس که یا حـیدر کـرار جـوابم باشد عشق بوده همه نوکـریم پای حسین چشم من کی به بهشت و به ثوابم باشد؟! دم افـطـار به من آب فـراتی بدهـید خـنکای جگـر و قـلب کـبـابم باشد!
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
کـنارِ جـانـماز آرام دیـدم اضطرابم را الا یا تَطْـمَئِنُّ الْقَـلب، دریاب انقـلابم را فقط در تربتِ سجاده میروید گُلِ اشکم فقط این باغبان از خار میگیرد گلابم را منِ مبهوت در آئینه گفت این کیست؟ این من نیست بگیر از چهرهام روی سیاهم را؛ نقابم را دویدی سمتِ من با چشمۀ آغوش، تا دیدی کویرِ خودفراموشی نمیبیـند سرابم را تهِ انـبارهای کاه، پیـدا کـردهای سوزن ندیدی کوهِ عصیان مرا؛ دیدی ثوابم را نشـسـتم ساخـتم ویـرانه از دنـیای آبادم نشستی ساختی هر بار، دنیای خرابم را زمینگیر است مانند قـنوتم؛ مرغِ آمینم ببـر بالاتـر از قـدّم دعـای مسـتجابم را به حکمِ «رشتهای بر گردنم افکنده…» میخواهم ببندی گوشهای از خانۀ حیدر طنابم را اگر روزی میان جنّت و بامِ نجف ماندم کـبوتر کن قـناریهای حـقّ انتـخابم را به دستم نامۀ «لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَة الله» است بده دست « قَسیمُ النّارِِ وَ الْجَنَّه» حسابم را
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
نه اشک تا که بریزم نه آه تا که برآرم به حیرتم که در خانـۀ خـدا چـه بیارم؟ سیاهروی و سیهنامه و سیه شده روزم به غیر اشک خجالت به درگه تو چه دارم؟ تـمـام روز قـیـامت گـرم نگــاه بـداری هنــوز هـم نتــوانم گنـاه خـود بشمـارم همه مصیبتم این است در لحد که بگویی به گوشـۀ کفنـم جرم خویش را بنگارم به محضر تو گنه کرده باز رزق تو خوردم قسم به ذات تو با تو چنین نبـود قرارم اگر که زیر سرم دست رحمت تو نباشد چگونه صورت خود را به خاک قبر گذارم؟ گمان نبود که عمری حضور چون تو خدایی به معصیت گذرد صبح و شام و لیل و نهارم چگونـه تاب بیارند عضوعضو وجودم اگر که قـبر دهد با چنین گنـاه فـشارم؟ به اولـیـات قـسـم از ارادتـم نـشـود کـم هزار بار بسوزی اگر ز خـشم به نارم ببخـش «میثم» آلـوده را به میثم مـولا مسلّم است که من طاقـت عـذاب ندارم
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
راه دور و؛ بار سنگین و گناهم بیشمار من که میدانم بدم دیگر تو بر رویم نیار تا نیـفـتم تا نـسوزم در شـرار خـشم تو ابر رحمت بر سر این بندۀ عاصی ببار بـاورم هرگـز نـمیآیـد به ذات اقـدست مهربانی چون تو عبدش را بسوزاند به نار کی به رویش در ببندی کی رهایش میکنی بندهای را که ندارد جز درت راه فرار؟ هم ز لطفت هم ز عفوت هم ز جرمم هم ز خویش شرمسارم شرمسارم شرمسارم شرمسار باورم هرگـز نمیآید که مأیوسـش کنی بندهای را که بود بر رحـمتت امـیدوار از تو در عمرم نکردم لحظهای قطع امید گرچه دارم جرم در پروندۀ خود بیشمار گرچه میدانم مرا میبخشی از لطف و کرم میسزد تا باز، گریم از خجالت زارزار پردهپوشی کردی از جرمم به دست رحمتت گرچه میکردم گناه خویشتن را آشکار چشم میثم همچنان باشد به عفو رحمتت گر بری سوی بهشتش یا بسوزانی به نار
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
با آنکه حدّ جرمم بالاتر از عذاب است جرم مرا حساب و عفو تو بیحساب است عـفـو تو کـوه خـجـلت بر شانهام نهـاده بر روی دوشم این کوه سنگینترین عذاب است
: امتیاز
|
مناجات ماه رمضانی با خداوند کریم
غروب شد؛ " لَکَ صُمنا " در این سرا پیچید مـیـان خــانـۀ دل عـطـر ربّـنـا پـیـچـیـد شـنـیدهام که مـیـایی به دستـگـیـری من صدای پـای تو در این بـرو بـیا پـیچـید
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
رب خطاپـوش تویی عبد خطاکار، منم مستحـق عـفـو تویـی مستحـق نـار، منم لطف و کرم بین که دمد بوی گل از پیرهنم گرچه تو خود باخبری خارتر از خار، منم گرچه سیه گشته رویم عفو تو داد آبرویم آنکه گناهش شده با عفو تو تکرار، منم آنکه مرا دستتهی دید و پذیرفت تویی آنکه ز لطف و کرمت آمده سرشار منم آنکه رها سازدم از دام خطا کیست؟ تویی آنکه به زنجیر خطا گشته گرفتار، منم آنکه کند جرم مرا از کرمش عفو، تویی آنکه فقط خوانده تو را داور غفار، منم گر به جحـیمم فکنی یا به بهـشتم بـبری بنـدۀ عشـق عـلی و عتـرت اطهـار منم میثمم و مهر علی حک شده بر لوح دلم خـاک، ولـی خاک در حیـدر کـرار منم
: امتیاز
|
مناجات آغاز ماه مبارک رمضان
دوباره سفرۀ شب زنـدهدارها وا شد دوبـاره خـانـۀ دلـدار، خـانـۀ مـا شد دوبـاره زمـزمۀ دانـههای تـسـبـیـحم دوباره دست دعـای من و مفـاتـیـحم دوبـاره با شـهـدا افـتـتـاح میخـوانم و پـای دیـن خـدا بـا امــام مـیمـانـم دوباره بال گشایم دو دست خالی را فــرازهـای ابـوحــمـزه ثــمــالـی را ببار ابـر خـطاپـوش! ماه رحمت شد ببخش صاحبِ خانه دوباره زحمت شد دلا بـیا که خـطا را به آه میبخـشـند بیا که کوه گـناه را به کاه میبخشند صدای دعوت و این سفرههای نورانی منی که بیسر و پایم کجا و مهمانی کـنار سـفـره؛ من آداب را نـمیدانـم فـقـط رسـیدهام و خـواب را نمیدانم به روزه خوار بگو توبه در حضور اینجاست هزار توبه شکستی بیا غفور اینجاست کـنـار یـار نـشـسـتـن چه لـذتی دارد گـنـاهـکـار هـم انـگـار عـزّتی دارد به جز کـنار دعـاخوان دلـم نمیماند دلم گـرفته چرا روضهای نمیخواند خوشا به حال هرآنکس که نالهای دارد و التـماس به دخت سه سالهای دارد
: امتیاز
|